Health <- بازگشت

حجاب اجباری در چند تصویر/ شاپرک راد


۱

خود را در سن شانزده سالگى به ياد مى آورم ... با ابروهاى پيوسته و موهاى بلند بافته، با مانتويی گشاد و بلند تا نوك پاهايم و روسريى بزرگ كه دنباله هاى گره اش تا زانوهايم رسيده است ... همراه مادرم از كلاس زبانى واقع در باغ فردوس بيرون مى آييم، فردايش امتحان ثلث دارم و بايد زودتر به خانه برسم تا براى امتحان فردا درس بخوانم ... گوشه خيابان منتظر تاكسى ايستاده ايم ناگهان پاترول كميته جلوى ما ترمز مى كند و مردى با نگاهى هيز و نيشخندى چندش آور به من تذكر حجاب مى دهد ... از روی ترس روسری ام را تا بالای ابروهایم جلو می‌کشم ... مردان داخل پاترول نگاهی‌ به سر تا پایم می‌اندازند‌ و ماشین به راه‌ می‌افتد و از ما دور می شود ... مادرم از نگرانى و ترس اينكه مبادا من را براى حجابم با خود ببرند و به امتحان فردايم نرسم بعد از رفتن آن ها مثل بيد مى لرزد و به گريه مى افتد ...

۲
دوباره خود را مى بينم ... حدوداً هفده یا هجده ساله هستم دُم موهاى بافته ام كمى از پشت روسرى بسیار بزرگی که به سر کرده ام بیرون آمده است ... با خانواده آمده ايم پارك نياوران براى تفريح ... جلوى درب ورودى پارك يك مامور كميته قلدر كه فكر مى كند من تنها هستم با لحنى زشت و تحقير آميز به من تذكر حجاب مى دهد ... پدرم که پشت من است اين صحنه را مى بيند و عصبانى مى شود و از من حمايت مى كند و با مامور كميته گلاويز مى شود ... دو مامور قلچماق پدرم را كشان كشان به طرف اتوبوسی که برای سوار کردن زنان بدحجاب بیرون پارک است مى برند!

۳
خودم را در بيست سالگى مى بينم ... در پارك با پسری نوزده ساله از دوستانم روى یکی از نيمكت های پارک  نشسته و ساندويچ گاز ميزنيم ... كميته به داخل پارك مى ريزد و همه فرار مى كنند ... ما همچنان روى نيمكت نشسته ايم و هاج و واج به فرار بقيه نگاه مى كنيم ... ما را مى گيرند و مى خواهند به زور سوار ماشينمان كنند ... ما مقاومت مى كنيم ... پسر همراه من را كتك مى زنند و با اعمال زور داخل ماشين مى كنند و يكى از آن مردهاى غول پيكر با خشونت رويش مى نشيند ... من از ترس سوار ماشين مى شوم ... بخاطر مقاومت و جواب پس دادن ما را به وزرا ميبرند و دادگاهيمان مى كنند ... ما با پدر و مادرهايمان در راهرو همراه متجاوزان، زنان روسپى و فروشنده هاى مواد مخدر منتظر نشسته ايم تا قاضى برايمان حكم صادركند! از داشتن روابط نامشروع تبرئه شديم ولى براى مقاومت در برابر ماموران سي تومان جريمه شديم!

۴
تولد يكى از همكلاسي هايم دعوتم ... سر شام زنگ خانه را مى زنند ... كميته است ... همه وحشت زده ميز شام را ترك كرده و به اتاقى رفته تا مانتو و روسرى هايشان را بپوشند ... پدر خانواده با دستپاچگی و دلهره مى رود دم در و كمى بعد بر مى گردد و مى گويد پولى كف دستشان گذاشته تا داخل نريزند ... همه نفس راحتى مى كشند و ميز شام كه دست نخورده است را جمع مى كنند. اين تصاوير تلخ و صد ها مورد ديگر گوشه اى از جوانى از دست رفته من است ايكاش اين رفتارهاى غير انسانى و وحشيانه جايى متوقف شود!