بحث در باره ضرورت تشکل یابی جمهوریخواهان و تشکیل ثقل و کانون جمهوریخواهی، نسبت این نیرو با دیگر نیروهای سیاسی، ضرورت شکل گیری این نیرو در داخل کشور، بحث رابطه ثقل داخل و خارج با یکدیگر و مباحثی از این دست همگی از اهمیتی راهبردی برخوردارند.
در این نوشتار اما میخواهیم به یک سئوال مهم دیگر که هم به طورعام برای کل جنبش تغییر خواهی در ایران و هم به طور خاص برای جمهوریخواهان بسیار مهم است بپردازیم و آن مسئله «سازماندهی» است.
در بحث از دستاوردها و آسیبهای جنبش مهسا یکی از آسیبهایی که بسیاری از تحلیلگران و فعالان سیاسی بر ان انگشت گذاشته اندِ، مسئله فقدان سازماندهی است. البته در میزان اهمیت و اولویت این پارامتر دیدگاه ها متفاوت است و برخی آن را مشکل اصلی و برخی مشکلی در ردیفهای بعدی میدانند.
برخی پاسخ ها و پیش فرض ها
در هر حال؛ برای حل این معضل پاسخهای گوناگونی داده شده است. بعضی با الگوبرداری از انقلاب بهمن 57 به دنبال راه حل رهبر فردی هستند و تصور میکنند آن فرد میتواند (و باید) جنبش را رهبری و با بیانیه ها و راهنمایی ها و راهکارهای خود به خط کند و همین را به نوعی پاسخ به عنصر سازماندهی جنبش می دانند؛ با این تلقی که
جنبش را، به سان انقلاب بهمن راهیپمایی و اعتراض مردمی علیه حکومت مستقر تلقی میکنند. برخی هم البته، به این فرضیه، موضوع رهبران میدانی را هم اضافه میکنند که به طور خودجودش و یا حداکثر به صورت مجازی میتوانند به این مرکز فرماندهی متصل شوند.
برخی دیگر اما همین پاسخ به پرسش و مسئله فقدان سازماندهی را با مقداری اصلاح همراه میکنند و آن کمی جمعی تر کردن رهبری فردی است؛ چیزی شبیه شورای انقلاب سال 57.
بعضی دیگر از فعالان و نیروهای سیاسی اما بدنبال الگوهای تشکیلاتی و سازماندهی های قبل از انقلاب (و متعاقب آن در دهه شصت) هستند یعنی سازماندهی تشکیلاتی بر مبنای عضوگیری برای یک سازمان یا تشکل سیاسی مبتنی بر یک مرکزیت مشخص. البته با این اصلاح که اگر مرکزیتهای گذشته متعلق به یک جریان و تفکر خاص بودند مرکزیت کنونی میتواند جبهه ای و ائتلافی باشد.
برخی نیز این انگاره را بیشتر تغییر و تکامل داده و تصورشان این است که این مرکزیت باید ترکیبی از نیروهای سیاسی، مدنی، صنفی، قومی و... باشد و این ائتلاف می تواند (و باید) نقش شورای انقلابِ سازماندهنده جنبش را برعهده بگیرد.
بررسی و مقایسه این پاسخ ها (و برخی پاسخ های مشابه)، به نیاز به سازماندهی جنبش، تا همین جا خود بیانگر آن است که علیرغم تفاوت و گونه گونی شان اما ظاهرا همگی در یک امر شریک و هم نظر هستند و آن در آستانه گذار دیدن جنبش و تلقی از جنبش کنونی به مثابه یک انقلاب است. در همین امتداد پاسخ به پرسش در باره سازماندهیِ، به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، با امر تشکیل آلترناتیو و آلترناتیوسازی در هم آمیخته است. نقد شتابزده و نزدیک بینانه بودن این تلقی از سیر سیاست در ایران خود نیازمند بحث مستقلی است.
اما اگر ما جنبش را در مرحله پیشاگذار و نه مرحله گذار ببینیم پاسخ مان به مسئله سازماندهی میتواند تا حدی (و نه البته به طور مطلق)، از این تحلیلِ متفاوت، متاثر باشد. در این نگاهِ زمان دار، مسئله مهم تر و در اولویت، سازماندهی نیروهای آزاد شده کنونی و تلاش برای جذب و تقویت آنها جهت تغییر تدریجی موازنه قوای سیاسی است و مسئله آلترناتیو و آلترناتیوسازی در اولویتهای بعدی قرار خواهد داشت.
یک نکته دیگر که ذکر آن در این مقدمه ضروری است مسئله عدم تمایل نسل جدید و جوان، که بدنه اصلی جنبش را تشکیل میدهند، به تشکل های حزبی گذشته استِ؛ حتی اگر به لحاظ فکری و هویتی با آنان هم تبار و هم فکر باشند.
جوانان شرکت کننده در تجمعات و راهپیمایی های خیابانی در خارج از کشور نیز همین خصیصه را از خود نشان داده اند. بررسی علل این رویکرد و ارزشگذاری (مثبت و یا منفیِ) آن امر دیگری است و بحث مستقلی می طلبد. اما توجه به این عنصر مهم در واقعیت کنونی بخش مهمی از بازیگران و کنشگران پروسه تغییر در ایران امری است که نباید از دید فعالان سیاسی و مدنی ای که بدنبال پاسخ به پرسش سازماندهی و الگویابی مناسب برای آن هستند پنهان بماند.
و بالاخره نکته مقدماتی اما ضروری دیگر مشکل امنیتی در داخل کشور است. نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی حساسیت فوق العاده ای روی تشکل یابی های حزبی و صنفی و مدنی دارند و مرتب آنها را زیر انواع فشار قرار میدهند تا اگر نمی توانند این تشکل ها را به نقطه صفر برسانند لااقل بتوانند آنها را تا حد ممکن ناکارآمد کنند. این که چقدر در این امر موفق شده اند نیز مستقلا قابل بررسی است.
حال با این مقدمات ضروری که مشخص می کند از چه زاویه و با چه تحلیلی از شرایط جنبش، و با لحاظ کردن چه عناصر و عواملیِ، پیشنهاد و فرضیه اصلی این نوشتار مطرح میشود می توان به موضوع اصلی پرداخت.
شبکههای کوچک کوچک اما انبوه و گسترده
به نظر میرسد رابطه عمودی رهبر(فردی یا جمعی) با مردم یا کنشگران تغییر، اصلا حاوی هیچ پاسخی به پرسش و معضل سازماندهی در این مرحله نیست و بیشتر معطوف به رهبری یک جنبش انقلابی در روزهای پایانی است.
سازماندهی های سنتی حزبی گذشته نیز بنا به هر دلیل و علت درست یا غلطی، اینک کار نمی کند و بخش قابل توجهی از نسل جوان بدان اقبال و روی خوش نشان نمیدهد؛ به خصوص در داخل کشور که با مشکل امنیتی نیز مواجه است.
تجربه سازماندهی نهادهای مدنی در حوزه های مختلف که شاید موفق ترین شان جمعیت امام علی بود نیز نشان داده که سازماندهی متمرکز با صخره های سخت استبداد پلیسی و امنیتی جمهوری اسلامی مواجه است و نهایتا دچار مشکل می شود.
با این فرضیات و مقدمات است که به نظر میرسد عملی ترین و موفق ترین مدل سازماندهی در مرحله کنونی تشکیل شبکه های کوچک، کوچک اما به صورت انبوه است. شبکه هایی که از افرادی تشکیل میشود که بنا به دلایل مختلف با هم آشنا هستند و به یکدیگر «اعتماد» دارند. این دلایل میتواند آشنایی در عمل میدانی در جنبش، هم بند بودن در زندان، هم تحصیلی در مدرسه و دانشگاه، همکار بودن در یک اداره، هم محلی جغرافیایی، هم شغلی در یک بازار یا پاساژ، سابقه همکاری در فعالیت های مدنی گوناگون(به خصوص در پویش برابریطلبی زنان)، هم کاری در فعالیتهای محیط زیستی، خیریه ای، هنری، ورزشی و انواع و اقسام روندهای آشنایی اعتماد ساز در طول زمان باشد.
این شبکه های کوچک کوچک میتوانند هم به صورت مجازی (با استفاده از انواع اپلیکیشنها) و یا در فضای واقعی تحقق یابند.
محتوا و درون مایه و چسب مشترک این شبکه ها نیز میتواند دایره وسیعی از علایق مشترکی که به جمع شکل داده(اعم از اقتصادی، سیاسی، مدنی، علمی، هنری، ورزشی و...)، به علاوه تبادل خبر و تحلیل و هماهنگی برای انواع فعالیتهای مشترک در زمانهای مناسب باشد.
برای نوع فعالیت این شبکهها در فضای سیاسی و مدنی و «عمل» اجتماعی نیز نمیتوان نسخه واحدی پیچید. جنبش مهسا با ایتکارات اقشار مختلف توانسته انواعی از این فعالیتها را فراروی نیروهای متمایل به عمل اجتماعی قرار دهد.
تا اطلاع ثانوی؛ تشکل یابی شبکه ای کوچک اما انبوه میتواند هم جامعه اتمیزه را به نحوی سازماندهی کند، هم نفس این ارتباط میتواند به آنها «انگیزه و امید» دهد و هم از ضربات امنیتی تا حد ممکن بکاهد و یا مانع سرایتش به دیگر شبکه های مجاور و موازی شود.
همچنین در آینده ای نه چندان دور پیوند این شبکه ها به یکدیگر میتواند شبکه های افقی گسترده تری را شکل دهد و در یک گام استعلایی مهم دیگر، از حالت «افقی» به صورت «جدولی» در بیاید (مانند جدول های روزنامه ها ونشریات که هم ستون های افقی و هم عمودی دارند).
تجربه جنبشهای مدنی- سیاسی ای که توانسته اند به موفقیت های مقطعی یا درازمدت دست یابند، مثلا در بهار عربی، نشان میدهد که تا شبکه های افقی نتوانند سخنگویان خود را داشته باشند یا به بن بست میرسند و یا حاصل زحمات آنها توسط موج سواران مصادره میشود. بنابراین دو آسیب است که از دوران جنبش سبز با نقد سازماندهی شبکهای افقی، الگوی شبکه های جدولی (که هم ارتباطات افقی دارند و هم عمودی) را الگوی بهتر و کاراتری می دانستم.
دوی ماراتن نه دوی سرعتی و صدمتر
در جنبش کنونی خواهان گذار در ایران ما با یک دوی ماراتن مواجه هستیم و نه دوی سرعتی و صد متر. بنابراین نحوه نگرش ما به مسئله سازماندهی نیز باید با ملاحظه همین امر مهم و راهبردی باشد نه نگاه های شتابزده و نزدیک بینانه. بر همین اساس است که میتوان شبکه سازی های کوچک اما گسترده را پاسخ به این مرحله جنبش دانست و در ادامه نیز برای افقی- عمودی کردن این شبکه ها که خود همه حوزه های سیاسی و مدنی را در برمیگیرند، تلاش نمود.
در این فرایند جا برای هیجکس و هیچ نیرویی تنگ نیست، اگر نخواهد هژمونی طلبی و بدتر از آن انحصار طلبی کند.
حرکت از پیشا گذار و موفق شدن در گذار نیازمند دست به دست هم دادن همه جنبشهای سیاسی و صنفی و مدنی در ایران است. افراد و نیروهای سیاسی متاسفانه در تحلیل و ارزیابی شرایط و از جمله در پاسخ دادن به معضل سازماندهی، معمولا اعتنای چندانی به نقش و سهم جنبشهای صنفی معلمان، کارگران، بازنشستگان و... نمیکنند، چه برسد به فعایتهای مدنی بسیار متنوعی که همچون مویرگ در سراسر جامعه ایرانی ریشه دوانده است ولو ظاهرا آشکار نیست و به چشم نمیآید.
ما چه برای گذار و چه برای تضمین بر باد نرفتن دستاوردهای گذار در مرحله پسا گذار، نیازمند هم احزاب، هم اتحادیه های صنفی و هم نهادهای مختلف و متنوع مدنی هستیم؛ نهادهایی که هم اینک به صورت شبکه های کوچک و مویرگی در ایران فعال هستند. جامعه سیاسی باید از این شبکه ها بسیار بیاموزد و پاسخ دردش را نه در کتابها و فضاهای فرضی و انتزاعی بلکه در تجربه های موفق درون جامعه خودش بجوید. تاکید بر شبکه سازی کوچک، کوچک اما انبوه، برای فعالان سیاسی و برای جنبش در واقع درس گیری از واقعیات ملموس جامعه کنونی ایران و انتقال آن به فضای سیاسی است.
آینده ایران نه شباهتی به انقلاب بهمن و نه نهضت ملی شدن نفت با رهبران فردی و سازماندهی های متناسب با آن خواهد داشت. آینده ایران شبیه مشروطیت خواهد بود؛ مشروطیت خودمان. باید از الگوهای همین تجربه بومی بیاموزیم. انجمنهای غیبی نقش مهمی در سازماندهی ایده و نیروی مشروطه خواه داشت. به روز کردن و آفت زدایی از نقاط ضعف آن تجربه در جهان دیجیتال و زندگی شهری کنونی می تواند بسیار آموزنده و راهگشا باشد.
داخل و خارج از کشور
یکی از گام های رو به پیش و استعلایی این تجربه در نوردیدن مرزهای داخل و خارج از کشور در این شبکههای کوچک و انبوه و انتقال تجربه و تبادل امکانات بین این دو بخش از جامعه مدنی داخل و خارج از کشور است. ده درصد ایرانیان در خارج از کشور زندگی میکنند ظرفیتهای جامعه مدنی ایرانیان خارج از کشور میتواند (و باید) در خدمت جنبش قرار گیرد.
افراد و نیروهای خارج از کشور باید همواره به یاد داشته باشند که هر اتفاقی باید در ایران، در داخل کشور، بیفتد. همانطور که شاید به تدریج همگان به تدریج به این حقیقت رسیده اند که دنبال تغییر نه در داخل حکومت بگردند و نه در توقع از و اتکاء به دولتهای خارجی کنشگر اصلی تغییر را باید در درون جامعه و نهادهای مدنی و جنبشهای مردمی داخل کشور جست. این البته به معنای صرف نظر کردن از بهره گیری از فعل و انفعالات درون حکومت و یا استفاده از حمایتهای بین المللی نیست. این دو عرصه را باید همیش ه رصد کرد و از ظرفیتهای شان به صورت ملی در جهت تغییرات آزادی خواهانه، عدالت طلبانه و دموکراتیک در ایران بهره گرفت. اما همیشه باید امید و اتکاء بر خود داشت، دست بر زانوی مردم خود گذاشت و برای «تغییر» و «گذار» قامت استوار نمود.
سپتامبر ۲۰۲۳
منبع: فصلنامهی مُروا نشریه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شماره ۱۵ تابستان ۱۴۰۲