ایرانزمین از آغاز پیدایش بهعنوان یک کشور با تاریخ چندینهزارساله، همواره سرزمینی استبدادزده و مستبدپرور بود است شاید به جز دورههای بسیار کوتاه تاریخی. آنچه هویت ایرانی را در این جغرافیای سیاسی رقم میزند، حکومتهای استبدادی و شاهمحور بوده است. قدمت استبداد شاهمحور ویژگی تاریخ ایرانزمین است. آنچه در این گزاره گفته شده نه صرفاً یک حکم بلکه یک واقعیت تاریخی است که بستر آن نه صرفاً به تاریخ کهن ایرانزمین بلکه به تاریخ معاصر آن نیز دلالت داشته و همچنان در جریان است.
ویژگی دیگر این جغرافیای سیاسی، تنیدگی اعتقادات مذهبی با امر کشورداری بوده است. مگر در دورههای بسیار کوتاه، حکومتگران و نظامهای حاکم با یک ایدهی مذهبی در حکومت آغشته بوده است. از دوران کوروش و سلسلهی هخامنشیان که مشروعتاش از اهورا مزدا بهعنوان نخستین شاه ایران با تکیه با قدرت اهورایی خود به مدت هفتصد سال امپراتوری هخامنیشینان را در دست داشت. تنها در دورهی حکومت پارتها – اشکانیان (به قدمت ۴۷۰ سال) که حکومت مذهبمحور نبود، به دلیل حضور عقاید متنوع و باورهای متفاوت مذهبی و حاکمیت ایدههای یونانی در حکومت، جایگزینش سلسله ساسانیان شد که به مدت ۴۲۷ سال برجفرافیای ایران حکومت کرد و مذهب زرتشت و موبدان زرتشتی در بطن حکومت قرار داشتند. به جرئت میتوان ادعا نمود که زمینهی پذیرش اسلام بعد از حملهی اعراب به ایران از جانب ایرانیان را دودمان ساسانیان فراهم نمودند.
حاکمیت امپراتوری عرب بر ایران و اجبار مردم این سرزمین به اسلام با زور شمشیر و کشتار که سنت اعراب در بهزیرکشیدن سرزمینهای فتح شده بود، این بار سنت حکومت خلافتگرایی با محوریت یک خلیفه که با هویت اسلامی همراه بود که در جفرافیای سیاسی ایران حاکم شد. حتی زمانیکه ایران از قید حکومت خلافتگرای عرب رها شد در زمان صفویه که امپراتوری آن به وسعت دورهی ساسانیان رسید، شاه عباس با خشونتی بیهمتا در طول تاریخ ایران دودمان پادشاهمحور صفویه را اینبار با لباس شعیه با قصاوت بیحدی به مدت ۲۳۵ سال حاکم نمود. پایان حکومت صفویه و جایگزینی آن با حکومت نادرشاه افشار گرچه که هویت مذهبمحور نداشت هرچند اسلامباور، به مدت ۱۵ سال و زندیه به مدت ۴۵ سال، اگرچه به دور از اجبار شهروندان به آيين مذهبی، ولی کماکان حکومتهای شاهمحور بودند.
آغار حکومت قاجار با ویژگی نفوذ و تاثیر روحانیون شیعه در حکومت و قراد دادن اسلام در آئین کشورداری باعث مصیبتهای تاریخی شد که نتیجهی آن از دست دادن بسیاری از سرزمینهای ایران در جنگهای بیهوده بود. ویژگی شاهان قاجار یکی پس از دیگری در شکمبارگری و بیلیاقتی در امر کشورداری و تبدیل شدن به آلات دست دو قدرت انگیس و روسیه بود.
در این دورهی تاریخی که برای نخستین بار بسیاری از روشنفکرانی ایرانی با رفتن به کشورهای غربی و بهویژه انگلیس و فرانسه و آشنایی با فرهنگ مدرن زمان به نقش و جایگاه حق و حقوق شهروندی آشنا شده و با معرفی آن به جامعهی روشنفکری ایران جوانههای انقلاب مشروطهی ایران را به همراه داشت. جنبش مشروطه برای نخستین بار در تاریخ چندهزارسالهی ایران از ایام باستان، نقش شهروند ایرانی را جهت تعیین سرنوشت خود در کشور نهادینه کرد، و برای اولین بار نقش حکومتهای شاهمحور را با تعیین حدود و ثغور اختیارات شاه در چهارچوب قانون و اختیار دادن به شهروند ایرانی در تعیین نمایندگان حقوقی خود جهت تعیین سرنوشت را فراهم نمود.
چناچه روند روبهرشد انقلاب مشروطه بدون دخالتهای خارجی و تحولات بعدی آن که منجر به روی کار آمدن رضاخان به دلیل بیکفایتی شاهان قاجار و آخرین نفر آن احمد شاه، با محوریت نقش مردم و ایجاد شرایط دموکراتیک و رشد دموکراسی میشد، امروز ایران جایگاه دیگری میداشت.
با دو دهه حکومت رضا خان و اعلام پادشاهی تا برکناری او، و ۲۱ سال حکومت رضاشاهی با الهام از انقلاب مشروطه، ایران وارد یک دوره تحولات سیاسی و اقتصادی و همراه با مدرنیسیم شد. آنچه که در این دوره علیرغم پیشرفتهای علمی، اجتماعی، اقتصادی غایب بود نقش و حضور مردم در تعین بخشیدن به حقوق شهروندی و نبود احزاب سیاسی که پایههای موجودیت و بقای جوامع دموکراتیک و دموکراسی مدرن بود که پیام آن محوریت انقلاب مشروطه بود.
اشغال ایران توسط نیروهای متفقین و اخراج رضا شاه از قدرت به سال ۱۳۲۱، برای نخستین بار آغازی برای تولد احزاب سیاسی و نقش مردم در تعیین حقوق شهروندی و مشارکت در امر سیاست و سرنوشت خود بود. در حقیقت نخستین آموزههای انقلاب مشروطه در این دورهی کوتاه، به ثمر نشست. علیرغم انتقال پادشاهی به محمدرضا شاه عملاً تا کودتای ۲۸ مردار ۱۳۳۲ قدرت شاه در همان چهارچوب «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» فاقد قدرت اجرایی پادشاهان پیشین بود. حضور بسیاری از شهرنشینان ایران که در تشکلهای مدنی و سیاسی در احزاب سیاسی متشکل شده بودند در حقیقت نخستین تجربهی دموکراسی پس از قرنها حکومت های مستبد تکمحوری پادشاهی در ایران بود. کشور ما در این دورهی کوتاه ۱۲ ساله شاید آمادهترین زمینه را برای ایجاد یک حکومت مردمسالار داشت. بررسی علل سقوط مبارزات ملی و حکومت دکتر محمد مصدق هدف این نوشتار نیست. ولی آنچه که به عنوان دستآورد این دورهی تاریخی از مبارزات مردم ایرای برای تحقق حقوق شهروندی و دموکراسی و حق انتخاب کردن و شدن، میتوان آموخت آن است که: مردم ما برای نخستین بار در تاریخ چندین هزار سالهی استبداد شخص محوری و پادشاهی، نشان دادند که نهتنها شایستهی حق انتخاب در تعیین حکومت و سرنوشت خود هستند، بلکه از شناخت و اگاهی جهان مدرن نیز برخودار میباشند.
دخالت خارجی از یک سو و اقدامات نابخردانه رهبران و احزاب سیاسی و پایان دوران رونق و آزادی سیاسی در ایران با کودتای ۲۸ مرداد و برگشت محمدرضا شاه به تاجوتخت، حاکمیت کشور آغاز یک دورهی ۲۵ ساله همراه با سکوت مرگآور با سرکوب، زندان، اعدام و مهاجرت بسیاری از مبارزان راه آزادی ایران را به همراه داشت.
در این دوره چنانچه اعتماد و اعتقاد به نقش مردم در تعیین حق سرنوشت و اجازه به تمرین حقوق شهروندی که در کنار امکانات فراوان اقتصادی و استفاده از ثروت غنی این سرزمین وجود داشت، انجام میشد امکان اینکه ایران را به واقع به نگین خاورمیانه تبدیل کند موجود بود. نگاه یکسویهی حکومت پهلوی به امکانات صرف اقتصادی و توسعهی امرانه از بالا، ندیدن ثروت واقعی این کشور که شهروندان آن و انسانهایی که سازندگان تاریخاند را در سایه قرار داد.
این نگاه در کنار خودمحوربینی روزافزون حکومت محمدرضا شاه، دوری از شهروندان، و دشمنی نهادینه با مردمی که خواستار حق و حقوق خود بودند، علیرغم تمام دمدمه و دستک روبنای ساختهی دوران پهلوی اول و دوم، عامل اصلی سقوط این دودمان شد. حاصل ۴۵ سال حکومت پهلوی به درستی ثمرهای جز به قدرت رسیدن استبداد سیاه مذهبی نظام اسلامی در ایران نبود. حکومت پهلوی با ایجاد دستگاه عریض و طویل سرکوب از طریق ساواک و نهادینه کردن حذف مردم جهت شرکت در تعیین سرنوشت خود همراه با نگاه به شدت شیعهپرور بهعنوان دیدگاه ملی خود زمینهساز دوران سیاه جمهوری اسلامی در ایران شد. ثمرهی شکست انقلاب بهمن ۱۹۵۷ که کمتر از دو سال تجربه آزادی سیاسی را به سختی در اولین سالهای خود تجربه کرد، با توجه به زیرساختهای دوران بهویژه پهلوی دوم، جز این نمیتوانست نتیجهی دیگری داشته باشد.
زمانی که امکان تمرین دموکراسی از مردم گرفته شود و تودههای کوچه و خیابان صرفاً در امید نجاتدهندهای باشند، آن وقت نقش آن ناجی هم در ماه دیده میشود، و آن شد که شاهدش هستیم. شاهان ایرانزمین همواره خود را بهعنوان ناجیان خدایان آسمانی معرفی نمودهاند. فرهنگ ایرانی آغشته به این تصور موهم است، این فرهنگ علیرغم نقشی که در ایجاد ادب ایرانی داشته، ولی مملو از باورهای دینی که بهدلیل عدم تحقق خواستههای فروافتادهاش در پهنهی تاریخ ایران است.
نگاهی به آنچه که در طی سال گذاشته پس از کشته شده مهسا، ژینا امینی در ایران گذشت، پس از خیزش عظیمی که شگفتی جهانیان را به همراه داشت، در بین نیروهای مخالف جمهوری اسلامی بار دیگر ما شاهد تلاش برای ایجاد ناجی دیگری در بخشی از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی بودیم. در این بین نقش سلطنتپیشگان یا بهعبارتی مشروطهطلبان، از بقیهی نیروهای مخالف رژیم برجستهتر بود. تو گویی که پس از هزاران سال ناجیطلبی و شاهمحوری، آزادی و دموکراسی ایران در پذیرش ناجی دیگری است و آنچه رهایی ایران را از دیو استبداد و دیکتاتوری رهایی میدهد نیاز به شاه دیگری است؟ نکتهی جالب در آن است این آقایان و خانمها که اینچنین سنگ ناجیطلبی را به سینه میزنند عمدتاً در جوامعی زندگی میکنند که کشورهای شهروندمحورند نه ناجیمحور. اگر از زندگی خود در این کشورها رضایت دارند چرا همین را برای هموطنان خود نمیخواهند؟
ما همواره از طرف این گروهها با این استدلال مواجه هستیم که مگر در انگستان، یا بقیهی کشورهایی که پادشاهی هستند دموکراسی نیست؟ همین هم در ایران این دوستان خواهد بود. من سعی کردم در ابتدای این نوشتهی کوتاه با اشاره به تاریخ کهن و نوین ایران نشان دهم که در هیچ بازهی زمانی این چندهزار ساله ایرانزمین با شاهمحوری هرگز روی آزادی و تامین حقوق شهروند را ندیده است! چگونه است که ایران اسبتدادزده یکشبه با ناجیگری به هر شکل و صورتش چه شاه باشد چه رهبر، امکان رسیدن به حقوق شهروندی و مردمسالاری و دمکراسی را خواهد داشت؟ آیا نه اینکه شما اگر قرار است در حد یک متخصص در بهداشت و یا مهندسی، عموم اجتماعی و...، از یک سابقهی آموزشی گذر کرده باشید؟ و از سطح اکابری به سطوح بالاتری از علم و آموزش رسیده باشید تا به عنوان یک پزشک، مهندس، جامعهشناس، حقوقدان و... امکان ارائهی خدمت داشته باشید؟ خوب این مدرسهی تاریخی برای مردم ما نه تنها موجود نبود، بلکه در برههی کوتاهی که امکان ایجادش مهیا بود در نطفه خفه شد. آیا کشورهای پادشاهی مدعی این دوستان نیز از چنین فرایند تاریخی برخوردار بوده و هستند؟
امروز جامعهی جوان و متحول ایران با دسترسی به امکانات اطلاعاتی و آگاهی از گزینههای موجود در جهان و بهویژه تجربهی تاریخی خود، آموخته است تکرار تجربیات تلخ را آموختن خطاست. سلطنتپیشگان دیروز و امروز در عملکرد بهویژه یک سال گذشته پس از مرگ دردناک ژینا، به روشنی نشان دادند که اعتباری برای حقوق شهروندی و آزادی و دموکراسی قائل نبوده و چناچه به محال اگر هم دوباره در قدرت باشند همان خواهند کرد که در گذشته بود و شاید هم بدتر. توجه داشته باشیم هنوز به قدرت نرسیده خواهان مرگ مخالفشان هستند. وای به زمانی که در قدرت و تفنگ به دست باشند!
سلطنت و حکومتهای شاهمحور در ایران همواره حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری بودند. تجربهی تاریخی ایرانیان آغشته به دورانهای سیاه استبدادی بوده و هست. حکومت فاشیستی اسلامی در ایران جمع جبری همهی تاریکیهای تاریخی در ایران است که استبداد سیاسی و مذهبی را همه با هم دارد. شاید این هم از نبوغ استعداد دیکتاتوری و استبداد حاصل این سرزمین باشد. آنچه که گزینهی برونرفت از تاریخ کهن و سیاه است، میبایست مبتی بر مردمسالاری، پذیرش حقوق شهروندی، حق انتخاب، دمکراسی، آزادی فردی، جدایی هر عنصر ایدلوژیکمحور چه مذهبی چه لایئک آن از حکومت باشد. چنین نظامی جز یک نظام انتخابی با دورهی محدود با نظارت ارگان مستقل حقوقی امکانپذیر نیست که به باور این حقیر فقط و فقط با سیستم جمهوری و مردمسالار امکانپذیر است.
سپتامبر ۲۰۲۳
منبع: فصلنامهی مُروا نشریه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شماره ۱۵ تابستان ۱۴۰۲