اهدای جایزه صلح نوبل به نرگس محمدی بعنوان نماد شجاعت و مقاومت جامعه مدنی ایران و نمادی از جنبش زن زندگی ازادی، یک رویداد بزرگ بود. اما بازتاب این رویداد بزرگ در اپوزسیون چندان شایسته و بایسته نبود، بود؟ سلطنت طلبان پیشا پیش هر دسته انحصار طلب، که هر چهره محبوب و مستقل را رقیب خود می پندارند بسرعت دست بکار شدند و سمپاشی هایشان را شروع کردند و با حاشبه هایی که دامن زدند و گافهایی که یافتند و با آن دم گرفتتد فضای عمومی را مسموم و بسیاری را گیج و سرگردان کردند. حامیان نرگس در این کارزار چه کردند؟ آیا جز بسنده کردن به همان افتخار بزرگ و بالیدن به همان مجلس کاری مقابل آن حملات کردند؟ من اطلاع دقیقی ندارم اما ارزیابی کلی ام در خصوص حمایت و محافظت نیروهای دموکراتیک از سرمایه های سیاسی خود رضایت بخش نیست.
این نوشته حول این مساله کلیدی است که مجموعه گسترده و متنوع و چند مرکزه نیروهای دموکراتیک، جمهوری خواه و سکولار، در یک کلام پلورالیستها یا مدعیان پلورالیسم دارای یک آگاهی و دوراندیشی هماهنگ و همسو برای مراقبت و حمایت از سرمایه های سیاسی مشترک خود نیستند. و این در حالیست که قطب های رقیب آنها، قطب ولایت و قطب سلطنت، دارای یک استراتژی منسجم و اراده مصمم در این زمینه هستند.
هر بحثی در باره مقوله اتحاد، یا بر ساختن رهبری جنبش در سطح کلان به این مساله حفظ سرمایه سیاسی ربط پیدا میکند. اعتقاد به ظهور رهبری از بطن و متن جنبش باور صحیح و اصیلی است اما عناصر اگاهی و سازماندهی و کنشگران متشکل و منفرد نیز در این فرایند، بی وظیفه نیستند، اینها نیز بخشی از همین جنبش هستند، چه در داخل باشند و چه در خارج. سهیم بودن در شکل دادن به اتحاد و پیکر بندی پلورالیسم حول محور رهبری معتبر با مشارکت کردن در سرمایه گذاری و مهمتر از آن حمایت از سرمایه های جنبش آغاز می شود که از همان متن فرا می جوشند. حفاظت از این سرمایه ها مهمترین امر در ربط به مقوله انباشت سیاست است.
قطب سلطنت این انباشت و این سرمایه گذاری را روی رضا پهلوی و خاندانش با سماجت و قاطعیت پیش میبرد. حتا تزلزل های نماد سلطنت و رهبر شاه هم کارکرد انها را سست و متوقف نکرده است. آنها قاطع تر از پیش، روی برد تاج آهنین می کوبند. این جریان نه فقط در حمایت و حفاظت از گزینه استراتژیک خود مصمم است بلکه از آن هم فراتر میرود و هر نوع مخالفت و هر نوع رقابت با او را بی رحمانه زیر ضرب می برد. هیچ کس نباید سری بالاتر از سر اعلیحضرت داشته باشد، بلندتر از آن باید قطع شود. لازم نیست ده ها مثال از این سر زدن ها و تخریب رقیب های حاضر و یا بالقوه نام ببریم. آخرین نمونه تخریب زننده و رسوایی آور نرگس محمدی در جریان جایزه صلح نوبل بود .
موضوع این نوشته نقد رفتار مونیست ها نیست، بلکه نقد فکر و رفتار پلورالیستها و دموکراتهاست که فاقد سیاست همگرایانه حفاظت از سرمایه های خود هستند.
بسیاری از نویسندگان خوش فکر در این باره نوشته اند که بعد از انقلاب اسلامی جامعه ایران وارد عصر آشفتگی و یا بحران مشروعیت سیاسی و فرهنگی شده است و تمامی این پراکندگی ها و تعاض های درونی و بیرونی گروه بندی های سیاسی بازتابی از همین زمینه آشوب ناک است. جامعه ایران تاریخا بر دو بستر فکری و ارزشی همساز یعنی مشروعیت دینی و سلطانی بالیده و ثبات و پایداری اش را پاس داشته و به وقت ناپایداری با کمی این پهلو و آن پهلو شدن آن دو مشروعیت تلاطم به تعادل تازه رسیده است . اما انقلاب 57 اعلام پایان چنین تاریخ طولانی بود. انقلاب اسلامی که بستر و بساط سلطنت را برانداخت، تعادل تاریخی مشروعیت دین را هم بهم ریخت. این مشروعیت تک بندی شده در رویای ثبات و تعادل پایدار خلافت را بنا کرد غاقل از اینکه آن انقلاب فقط بنیاد های سلطنت را ویران نساخته بود بلکه پایه های مشترک هر دو مشروعیت را پوسانده بود. به همین علت چندان طولی نکشید که تلاطم و آشوب به امر غالب در سیاست کشور تبدیل شد. بواقع از نقطه نظر تاریخی هر دو مشروعیت خلافت و سلطنت به تاریخ پیوسته اند اگر چه بقایای آنها چه در قدرت و چه افتاده زیر تخت قدرت می کوشند ثبات تاریخی زوال یافته را احیا کنند.
چیزی که به آنها در تعقیب این احیا انگیزه میدهد این است که مقوله مشروعیت مدرن عصر ما، یعنی مشروعیت دموکراتیک که از خدا و خاک و خاندان آزاد است، و بر بنیاد اگاهی و اراده و انتخاب شهروند استوار است هنوز چندان قوام نیافته است که عرض اندامش در عرصه سیاست فرادست و فراگیر باشد. اما در مقام یک رقیب خطرناک برای آنها در حال رشد و پیشروی است. نگرانی اصلی هر دو مشروعیت کهن، پیشروی همین نیروی مدرن سیاسی است. هیچ تصادفی نیست که لشکر هر دو قطب با یک شیوه و با ابزارهای مشابه به جنگ این رقیب رفته اند. هدف اصلی و مقدم آنها زدن نمادهای مشروعیت دموکراتیک است. برای اینکه این قطب شکل نگیرد، برای اینکه رقیب نتواند اعتبار عمومی بدست بیاورد، باید نمادها و نمایندگان بالقوه آنها را در همان گام نخست و به محض چهره کردن و محبوبیت یافتن زد و ضایع کرد. هر نام مردم پسند و محترمی را باید بدنام کرد. اگر برای آنها خشکاندن ریشه های بارآوری اندیشه ها و فرهنگ پلورال و دموکراتیک سخت و دشوار است اما ضایع کردن میوه های آن نباید کار دشواری باشد، تنها کافی است در این فضای آشوبناک و بی اعتمادی عمومی اتهامی را به شخصیت جدید، به رهبری مستعد، به فعالی توانا وارد کرد و از سربلند کردنش خلاص شد. این است شیوه عمل این دو قطب مونیست و مستبد.
گفتم پلورالیستها که بنا به ادعا خود را به این مشروعیت سوم متعلق می دانند دارای یک خط روشن و اراده مشترک برای حفاظت از این ثمره های جنبش خود نیستند. جنبشی که نتواند از سرمایه های خود دفاع کند محکوم به شکست است. نیروهای دموکراتیک نمی توانند و اصلا می گوییم حق ندارند خودسرانه رهبری برای جنبش تعیین کنند، بسیار خوب، آما آنها موظف هستند از رهبرانی که از متن جنبش فرا می رویند حمایت و حفاظت کنند. مبارزه با ولایت و سلطنت و ارزشهای منسوخ آنها برای رشد و نمو مشروعیت مدرن همیشه لازم است اما هیچ وقت کافی نیست. جنگ الان در نقطه عملی مشخصی متمرکز شده است، مرحله ای که مشروعیت دموکراتیک می خواهد از حاشیه به متن گام بگذارد و در برابر قطب های اصلی عرض اندام کند، اما تبرها برای بریدن سرش بالا رفته و آماده است. اینجا یکی از کانونهای اصلی و واقعی مبارزه میان سه قطب اصلی است و اگر
حامیان مشروعیت دموکراتیک هوشیار نباشند و از سرمایه های خود دفاع و مراقبت نکنند، هیچ قانون قهری وجود ندارد که مانع باز سازی و احیای اقتدار مشروعیت های نامشروع بشود.