در این مقالە بە دو موضوع در رابطە با عمل انقلابی مردم ایران پرداختە میشود. بخش اول مربوط بە شرایط کلی وضعیتی است کە منجر بە عمل انقلابی شد، و بخش دوم مربوط بە خود عمل انقلابی. مقالە سعی میکند بیشتر از زاویەی پارادایم موجود جهانی از یک طرف، و امر گفتمانها و روابط میان آنها از طرف دیگر وارد بحث شود.
شرایط کلی جهانی و بستری کە ایران در آن قرار دارد
از منظر جامعەشناختی میتوان گفت کە هنوز ترم گذار بە جامعەی مدرن در کلیترین خطوط خود معرف و بیانگر آن روندهائی است کە در جامعەی ایرانی در شرف تکویناند. امر خیزش مردم ایران در چند ماهە گذشتە، و چگونگی طرح شعارها و مطالبات مردمی در خیابانها نشان از تعارض عمیق و گستردە مردم با نظم مذهبی ـ سیاسی حاکم و تلاش برای پی افکندن سیستمی دارد کە در آن زن جایگاە انسانی و برابر خود را باید باز یابد، آزادی مشخصە هر فرد و اجتماعی باشد و زندگی حق مسلم هر انسان و گرایشی، البتە بە این شرط کە آزادی و زندگی هر فرد و اجتماعی بتواند حق آزادی و زندگی دیگران را بە رسمیت بشناسد و عملاً آن را تضمین کند. مردم برای ایجاد جامعەای بپاخاستەاند کە در آن بدون حضور آزادانەی زن، امکان آزادی و زندگی در وجوە پیشرفتە خود وجود ندارد، و بنابراین زن بە نماد و پرچم اساسی خیزش علیە نظم سنتی و تئوکراتیک تبدیل شدەاست.
چنانکە در علم جامعەشناسی بە آن پرداختە میشود، و بسیاری بر آن انگشت نهادەاند جامعە ایران در یک توصیف کلی در تب و تاب گذار از جامعەی سنتی بە جامعە مدرن است. اما باید اذعان کرد کە در این ادعا یا طرح کلی، تغییری صورت گرفتە کە گذار را پیچیدەتر کردە است.
درست است کە مدرنیسم خصلت و مسیر اصلی تحولات در کشورهای عقبماندە است و چگونگی راە آیندە را نشان میدهد، اما بحث بر سر این است کە دیگر جهان تنها با مولفەی مدرنیسم تعریف نمیشود و دهەهاست مشخصەای دیگر بر آن اضافە شدە کە منجر بە پیچیدەترشدن کل تصویر از آنی شدە کە تصور میرود. در شرایطی کە پست مدرنیسم در بطن مدرنیسم زادە میشود، و جامعەی مدرن از این طریق دست بە خود انتقادی پیوستە و نوگرایی مداوم میزند، تحول در ایران در بستری شکل میگیرد کە در آن درست بە همین دلیل تحول از سنت بە مدرن با تندپیچهای بیشتری مواجە میشود. تندپیچهائی کە بسیاری از آنها قابل پیشبینی نیستند و یا میتوانند کل روند را غامضتر از آنی کنند کە تصور میشود. توان جهان پست مدرنیستی در فرارفتن هر روزە از خود، جهان را با حوادث و تغییرات لحظەای و در همان حال متداومی روبرو کردە کە پیش از آن بشر کمتر با آن روبرو بودەاست.
اما چنانکە میدانیم مشخصەی جهان پستمدرن تنها تسریع روند تغییرات پیاپی و درهم تنیدگی جهان نیست، بلکە در این بستر مولفەهای پیشامدرن هم قابلیت بازگشت دارند و نقش بازی میکنند. اگرچە این نقش دیگر همان نقش سنتی قدیم نیست، زیرا کە اساساً در یک شرایط تاریخی دیگر قرار میگیرند. بە بیانی دیگر، سنت در یک جامعە و یا در شرایط تاریخی کنونی، 'سنت'ی بازی نمیکند، بلکە در یک بستر تاریخی مدرن کە در آن سنت تنها به عنوان یکی از مولفەها حضور دارد و نە بیشتر، امکان جلوەگری دارد. حتی در این نقش جدید، آنگاە کە سنت با مولفەهای مدرن در هم میآمیزد، و یا در ارتباط قرار میگیرد، از شکل سنتی خود به نوعی خارج شدە و بنابراین دیگر همانی نیست کە مثلاً در دوران پیشامدرن شاهد آن بودیم. در چنین جهانی، سنت بنابر شرایط تاریخی جدید در روابط دیالکتیکی و علت و معلولی جدیدی قرار میگیرد کە تا حدود زیادی آن را از گذشتەی خود متمایز میکند.
بە نظر میرسد چنین امری برای سنت و از زاویەی دید آن هم فرصت است و هم تهدید. فرصت در این معنا کە سنت با تامین حضور خود در یک تحول پستمدرنیستی کە خصلت رادیکال برای جامعە دارد، از حضور مستمر خود راضی میشود، اما تهدید در این معنا کە سنت جایگاە اتوریتەای خود را از دست میدهد و دیگر نمیتواند تعیینکنندەی اصلی در هدایت جامعە باشد. البتە همین موردین فرصت و تهدید، آنگاە کە رابطە جامعە نوین با سنت مطرح است، معنای عکس مییابد. یعنی اینکە در یک جامعە مدرن ادامەی حضور سنت، تهدید است، و اما از دست دادن اتوریتە آن، فرصت.
اگر از لحاظ معرفتی ما معتقد بە زیست در جهانی با چنین مشخصاتی باشیم، آنگاە بستر و علل پیچیدگیهای نوع تغییر در جوامعی مانند ایران را بهتر درمییابیم. در چنین جهانی دیگر انگار تغییر مسیر خطی ندارد، و مجموعەای حوادث متضاد با هم در شرف وقوعاند کە کل تصویر را پیچیدەتر از آنی کە هست، میکنند.
و درست عمل انقلابی مردم ایران در صد روز حضور مستمر خود در خیابان در چنین بستری صورت میگیرد. نسل جوان ایران کە به علت تماس مستمر با جهان در یک ارتباط شبکەای ـ نتی، درست بر خلاف نسلهای پیش از خود کە عمدتاً نسل ایدئولوژی و برنامەهای درازمدت سیاسی و فکری بودند، نسلیاند متکی بە اطلاعات روزانە، مستمر و بەروز شدە کە مرزهای هرگونە ایدئولوژی را میشکنند، اما در همان حال خواهان حضور و وجود بستری هستند کە امکان این هویت دینامیکی و حرکت هر لحظە و هر روزە را فراهم کند. این نسل کە در صدد ایجاد جامعەی مدرن است، خود آلودە بە پستمدرن است و بنابراین با خصلتی پستمدرنیستی بە پیشواز جهان جدید خود میرود. بیهودە نیست کە این نسل علیرغم احتملل آشنائی نسبی با هر ایدئولوژی، اما ایدئولوژیزدە نیست و تنها به دنبال مدلی از جامعە است کە در آن آزادی و زندگی داشتەباشد. و این خلاف نظام تئوکراتیکی است کە ریشە در ایدئولوژی پیشامدرن، ایستا و دستوری دارد. جالب این است کە اگر زمانی به قول میشل فوکو، متفکر پستمدرن فرانسوی، انقلاب سال ٥٧ ایران یک انقلاب پستمدرنیستی بود کە با برجستەکردن معنویت بە عناصر مادی خواست تغییر پشت کرد؛ اما حال بعد از گذشت سالها ما با همان منطق پستمدرنیستی برای گذار از نظامی روبرو شدەایم کە با منطق پست مدرنیستی بە قدرت رسیدە بود! کە در آن این بار وجە دیگری از منطق پست مدرنیسم برجستە میشود کە آن هم همانا حضور پلورالیسم گفتمانی در پدیدەای بە اسم جامعە ایران است. پلورالیسمی کە با خود حامل نسبیگرائی در امر حقیقت است. اگر در منطق پستمدرنیستی ادبیات (مثلا بخش داستانی) بنابر این است کە مولفەهای گوناگون قدیمی و جدید در کنار هم البتە با تسلط گرایش غیرسنتی در متن حضور داشتەباشند، جامعەی آیندە ایران نیز ظاهراً چیزی از این دست خواهدبود. انقلاب ایران با توجە بە شعار اصلیاش «زن، زندگی، آزادی» چنانکە گفتەشد بیشتر گرایش پستمدرنیستی دارد، یعنی قادر بە پذیرش همەی نحلەهاست، اما به شرطی کە همە از جملە سنتیها همدیگر را بپذیرند و این پذیرش بە معنای امکان حضور علنی همە در همەی مفاصل قدرت، از جملە سیاست باشد. جمهوری اسلامی کە برآمدش زمانی نتیجە منطق پستمدرنیستی بود، حال بر بستر همان منطق با بحران درونی مواجە میشود و نمی تواند در مقابل منطق تغییرات روزانە و مستمر کە لازمەی وجودی جهان نوین است، طاقت بیاورد.
عمل انقلابی مردم
ورود مولفەهای گفتمان پستمدرنیستی چنانکە اشارە شد متاثر از یک جهان به شدت متغیر اما نسبیگرا از لحاظ حقیقت است، کە سرانجام همراە با ناکارآمدی کل سیستم تئوکراتیک در ایران، جامعە را بە سمت رادیکالیسم هدایت کرد. حقیقت مطلق نظم تئوکراتیک با حقیقت سیال و نسبی، اما زندگیپسند پستمدرنیستی روبرو شدەاست. این حقیقت نسبی کە در عمل خود مدرنیستی برخورد میکند، و بنابراین گاها خشن و اتوریتەای میشود، اما در ذات خود پذیرندە است و پستمدرنیستی و بنابراین در آخرین معنا حذفی نیست.
اما برای ترسیم بهتر آنچە اتفاق افتاد و بە احتمال قریب بە یقین دوبارە اتفاق خواهدافتاد، بگذارید نظری اجمالی بە آنچە گذشت را داشتەباشیم! البتە با برگشت بە چند سال قبل.
از دی ماە سال ١٩٩٦، با شروع دور جدید اعتراضات شدید مردمی در سرتاسر کشور، ایران بە جد وارد مرحلەای از تحولات سیاسی در تاریخ بعد از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی شد کە میتوان آن را در یک نگاە عمومی ورود بە دوران انقلابی (و نە الزاما شرایط انقلابی)، و عبور از اصولگرایی و اصلاحطلبی نامگذاری کرد. دورانی کە هنوز هم ادامە دارد.
ادامەی اعتراضات در دو سال بعد، یعنی در آبان ١٣٩٨، بار دیگر و این بار در منش استمرارگونە خود اثبات کرد کە تحول جدید در منش و نگاە سیاسی مردم جدی است و علیرغم سرکوب شدید خلق معترض، عمق تغییری کە در رفتار سیاسی مردم ایجاد شد فراتر و عمیقتر از آن چیزی بود کە تصور میشد. مردم ایران، طرح خواستهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را باز از زبان انقلاب و بە شیوەی انقلابی و رادیکال فریاد میزدند.
اما این یک تصویر کلی است، و واقعیت این است به علت بستر پستمدرنیستی جهان و فرهنگ پستمدرنیستی نسل جوانی کە حامل این فرهنگ است، و البتە بە دلایلی دیگر کە بعداً بە آن برخواهیم گشت، گفتمان انقلابی کل فضای ایران را تسخیر نکرد. واقعیت این است کە هنوز در کنار گفتمان انقلابی، گفتمان اصولگرایی و اصلاحطلبی با همەی عقبنشینیها، شکستها و ضعفهای خود وجود دارند. و این پارادوکس جامعەای است بە نام ایران! و نیز پارادوکسی بە نام پستمدرنیسم. در واقع عبور از اصولگرائی و اصلاحطلبی بە معنای رخت بربستن قاطع این دو گفتمان در کشور نیست، بلکە بە منزلەی حذف تسلط و اتوریتەی آنها و پسروی هرروزەی آنان در تاثیرگذاری بر شرایط ایران است. اگر زمانی تنها گفتمان اصولگرائی تسلط داشت (از انقلاب بهمن بعد از قبضە قدرت توسط حاکمان جدید تا سال ١٣٧٦، کە در این سال اصلاحطلبی بە ساحت قدرت سیاسی ورود میکند)، اگر از سال ١٣٧٦ تا ١٣٨٤، ما با حضور اصلاح طلبان روبرو هستیم، اگر از سال ١٣٨٤ تا ١٣٩٢، با تسلط دوبارە اصولگرایان بر دولت مواجە هستیم (این واژەها مانند هر ترم دیگری دقیق نیستند، و نمیتوانند معرف جریان چپ اسلامی در دوران اولیە جمهوری اسلامی باشند)، و سرانجام اگر ما به تدریج با ورود میانەروها در قامت روحانی بە دولت، از سال ٩٢ تا ١٤٠٠ مواجە هستیم، کە نتیجەی منطقی شکست تدریجی و تاریخی گفتمان اصلاحطلبی در تحمیل رفرم بە حاکمیت و البتە ناتوانی اصولگرایان در حذف رفرمیستها بود، بهتدریج به علت شکست رویاهای مردم و بدترشدن شرایط زندگی، در لایەهای زیرین اجتماع تحولات روانشناختی و ایدئولوژیکی شکل میگیرند کە تودەهای وسیعی از مردم را بە انتخاب فکری دیگر و البتە این بار با کنش انقلابی هدایت میکنند.
بە بیانی دیگر گذر از اصولگرائی بە اصلاحطلبی و از اصلاحطلبی بە گفتمان انقلابی (البتە با یک توقف نسبی در کاروانسرای میانەروی)، به طور کلی آن روندی است کە جامعە ایران در این چهل و چند سالە عمر جمهوری اسلامی پیمودەاست. البتە با تاکید بر این نکتە کە هنوز انقلابیگری نتوانستە دو گفتمان دیگر را بە کل از صحنە خارج کند. در واقع این پیروزی انقلاب است کە نهایتاً میتواند بە شاخص اصلی راندن دو گفتمان دیگر از صحنە محسوب شود. بە بیانی دیگر تا انقلاب پیروز نشود، دو گفتمان دیگر از امکان کنشی برخوردارند.
جالب است کە ابتدا تصور مردم بر این بود کە میتوان از طریق گفتمان سنتی اسلامی بە آرزوهایشان کە ایجاد جامعەای عادلانە و مثبت بود، برسند. بعدها با شکست این پروژە بە اصلاحطلبی رسیدند (یعنی تلاش برای بەروزکردن نظام)، و کمکم در نهایت بە گفتمان انقلابی (کە همانا جایگزینی آن است)؛ اما با توجە بە اینکە جمهوری اسلامی برآمدە از یک نظم انقلابیست کە در آن تودەهای وسیعی از مردم شرکت کردند، و با توجە بە درصد معینی کە همیشە از این نظام بنابر بنیانهای ایدئولوژیکی و منافع طبقاتی خود دفاع کردەاند، نمی توان گفت کە ما به طور قاطع چنین مراحلی را پشت سر گذاشتەایم، یعنی اینکە اگر اصلاح طلبی از لحاظ کرونولوژیکی بعد از اصولگرائی میآید، پس بدان معناست کە اصولگرائی عمرش به سرآمدە، و یا اگر گفتمان انقلابی بعد از اصلاحگرائی میآید بنابراین دو گفتمان دیگر یعنی اصولگرائی و اصلاحطلبی بە کل از صحنە رخت بربستەاند. منطق پستمدرنیستی جهان کنونی امکان چنین تغییری را بە این شیوە نمیدهد.
اما علل این مسئلە چیستند؟ من در طرح بحث سریعاً بە دو مورد آن کە "برآمدن جمهور اسلامی از نظم انقلابی"، و "منطق پست مدرنیستی" است، اشارە کردم؛ اما در واقع علل متفاوت دیگری وجود دارند کە میتوان بە آنها اشاره کرد:
ـ گفتمان انقلابی نتوانستە دو گفتمان دیگر را به خود جلب کند، جلبی کە بە دو شیوە اتفاق میافتد: اول از طریق ریزش نیروهای این دو گفتمان و جذب آنها بە گفتمان انقلابیگری؛ و دوم، از طریق خنثی کردن نقش آنها،
ـ در جریان خیزش مردم شاهد آن بودیم کە چگونە بخشی از فعالان این دو گفتمان، البتە با شیوەهای متفاوت، تلاش داشتند بە امر خیزش مردم نزدیک شوند. در این روند بخشی از اصولگرایان در پی نقد نسبی شرایط برآمدند و البتە اصلاحطلبان نقد جدیتری را مطرح کردند. در هر حال هر دو گفتمان مرز خود را با گفتمان انقلابی حفظ کردند، و در واقع استحالەای را کە معمولاً در شرایط تعمیق دوران انقلابی با آن مواجە هستیم در این دو نیرو مشاهدە نکردیم،
ـ بخشهای مهمی از مردم بە اعتراضات نپیوستند. البتە این الزاماً بە معنی تائید وضع موجود نیست، اما این بخش از مردم راە رادیکالی تحول را نپسندیدند. بیگمان بخشی از آنها تحت تاثیر اصولگرایان و بخشی تحت تاثیر رفرمیستها بودەاند. حال فارغ از توان سرکوب دستگاههای امنیتی حاکمیت کە منجر بە سکوت بخش مهم دیگری هم میشود،
ـ ایران در شرایط دشوار منطقەای و جهانی از جملە بە علت تحریمها و تهدیدهای خارجی قرار دارد. چنین امری منجر بە احتیاط در بخشی از مردم در کنش و واکنشهای سیاسی میشود. بە بیانی دیگر تحریمها و تهدیدات خارجی بر روانشناسی سیاسی و رفتاری بخش مهمی از مردم تاثیر میگذارد.
ـ آن بخش از رادیکالیسم جنبش کە بە نفی آخوندیسم و به قول معروف «عمامەپراکنی» در کل جامعە رسید، منجر بە تقویت درونی نیروهای مذهبی، همگرائی و احتیاط آنها شد. در واقع جنبش بە جای تلاش برای جذب قشر مذهبی سنتی از طریق ارتباط درست، با اعمال احساساتی و نادرست آنها را از خود راند، و باعث تقویت بنیان اجتماعی حاکمیت شد. جنبش بە جای اعتماد بخشی بە بخش سنتی ـ مذهبی و حفظ جایگاە آنها در ایران آیندە، بە حذف آنها اندیشید؛ امری کە ناقض شعار اصلی «زن، زندگی، آزادی» بود، شعاری کە زندگی را برای همگان نوید میداد، و در واقع در دل خود با یک برخورد پستمدرنیستی در صدد جمع کردن همەی نحلەها البتە بە شرط پذیرش همدیگر در یک جامعەی تکثرگرا بود.
در واقع حضور بیش از صد روزەی جنبش زن زندگی، آزادی در خیابانها، اوج تثبیت و اثبات تولد گفتمان انقلابیگری در ایران بود کە نتیجەی شکست دو گفتمان دیگر بود. اما علیرغم همەی توش و توان آن، این گفتمان نتوانست نهایتاً بە چنان بسیج نیروئی دست بزند کە تحولات کشور را بە سمت تغییر نهائی، کە تغییر در ساختار قدرت بود، پیش ببرد. منطق پستمدرنیستی جهانی را کە ما در آن زندگی میکنیم، و وجود نحلەهای گوناگون گفتمانی در داخل کشور را باید از جملە علل آن دانست.
وجود همزمان سە گفتمان، البتە با تسلط گفتمان انقلابی، مانعی برای تعمیق انقلاب، و فرصتی برای سرکوب و البتە امکان بازتولید نظم موجود باید بە حساب آورد. البتە باید علیرغم هر چیزی از گفتمان انقلابی دفاع کرد. مسئلە ناامید کردن نیست، دیدن واقعیت است، اینکە برای پیروزی انقلاب باید دو گفتمان دیگر به طور قاطع تضعیف بشوند. و آیا در یک جهان پستمدرنیستی با خصلت حضور گفتمانهای متفاوت فعلاً میتوان بە چنین مرحلەی دست یازید؟
نتیجە
جامعەی ایران، چنانکە بسیاری معتقدند هیچگاە بە شهریور ١٤٠١، باز نخواهد گشت. به ویژە با توجە بە تعمیق بحرانهای اقتصادی کە حاکمیت ناتوان از ساماندهی آنها است، ما بە تاکید دوبارە با حضور اعتراضی مردم در خیابان مواجە خواهیم شد. رشد سرسامآور تورم، کاهش ارزش پول ملی و فقر وحشتناک ملی بە این آسانی یقەی جمهوری اسلامی را ول نخواهدکرد. کمااینکە حاکمیت با قرارگرفتن بیشتر، به ویژە در کنار روسیە و قماری کە سر جنگ اوکراین راە انداختەاست، در پی جهانی نوین با خصلت ژئوپولیتکی جدید کە روسیە و چین در آن حرف اول را میزنند، است و به همین جهت عجلەای برای تفاهم با غرب ندارد. بنابراین شرایط برای تعمیق گفتمان انقلابی بیش از پیش گسترش مییابد.
اما با توجە بە تجربەی صدروزەی انقلاب ژینا باید دقت کرد کە برای پیروزی نیاز بە جذب دو گفتمان دیگر وجود دارد، و این کار صورت نخواهدگرفت اگر جنبش انقلابی با این دو گفتمان یک برخورد پست مدرنیستی نداشتەباشد. یعنی اینکە در بطن خود بدون طمعی برای حذف فیزیکی آنها، جائی برای حضورشان پیدا کند. کە این حضور البتە نە بە معنای تداوم جمهوری اسلامی، بلکە بە معنای تداوم یک گرایش مذهبی در جامعە ایران است کە قرار است در نظام آیندە از حذف فیزیکی خود هراسی بە دل نداشتە و اطمینان یابد کە وجود و حضورش تامین شدەاست.
گفتمان انقلابی در ایران اگر بتواند این اطمینان حضور را بە بخش سنتی جامعە تزریق کند، اما در همان حال از پایین کشیدن آنها از اریکە قدرت در فرم جمهوری اسلامی هم ابائی نداشتەباشد، و قادر بە پیشبرد همزمان این دو با هم باشد، بە احتمال زیاد میتواند بخش سنتی را با خود تا حدود زیادی همراە سازد.
جوانان نسل کنونی ایدئولوژیزدە نیستند، و این میتواند امکانی برای چنین تحولی در نزدیکی سە گفتمان متفاوت ایجاد کند. این جوانان در عین انقلابی بودن اما با هیچ ایدئولوژی تماس معینی برقرار نمیکنند. کلمەی 'زندگی' در شعار معروف «زن، زندگی، آزادی» موید این امر است. و بخش سنتی معتقد بە گفتمان اصولگرائی جامعەی ما باید برای زندگی کردن در یک فضای مدرن آمادە شوند، فضائی کە در آن آنان با دنیائی جدید انطباق خواهندیافت و ضمن حفظ خدای خود، بدون تحمیل آن بە دیگران، خود بە خداپرستانی واقعی و انسانی تبدیل خواهندشد.
نهایتا باید گفت کە عمل انقلابی این بار مردم ایران، اگرچە در کردار خود مدرنیستی است، اما در منش بنا بر شعار اصلی خود، یعنی«زن، زندگی ، آزادی» پستمدرنیستی است. و تاکید درست بر همین خصلت، در ادامە خود می تواند دو گفتمان دیگر را بە پروژە خود جلب کند.
مارس ۲۰۲۳
منبع: فصلنامهی مُروا نشریه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، شماره ۱۴